جدول جو
جدول جو

معنی دور گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دور گردانیدن
(تَ رِ ءَ / ءِ جُ تَ)
دور کردن. دور ساختن. راندن. (یادداشت مؤلف). انئاء. اطراح. طرح. اقصاء. اضراح. ازاحه. اسحاق. (منتهی الارب). ابعاد. (دهار). زحزحه. (ترجمان القرآن) : جنب، دور گردانیدن کسی را. طهر. اشذاء، دور گردانیدن چیزی را. مکاتعه. لحی، دور گردانیدن خدای نیکی را از کسی. (منتهی الارب). رجوع به دور گردیدن و دور کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گردانیدن
تصویر رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ صِ کَ دَ)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ کَ / کِ)
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَج ج)
متعفن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ بُ کَ دَ)
نظر گردانیدن و نظر گرفتن از چیزی، کنایه از اعراض کردن و رو برتافتن. نظر پوشیدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دل دادن. دلاور کردن. شجاع کردن. دلیر کردن، جسور کردن. گستاخ گردانیدن. تجرئه. (از منتهی الارب) : رشتین، اسکندررا دلیر گردانید و بر عیب و عوار دارابن دارا اطلاع داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57). هرکه ملک را... برنقض عهد دلیر گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). أذار، حریص و دلیر گردانیدن. تجری، دلیر گردانیدن کسی را بر کسی. (از منتهی الارب) ، دعوا کردن، متهم ساختن، ملزم نمودن. (ناظم الاطباء) ، تشویق کردن. اقدام. (ناظم الاطباء). تشییع. (تاج المصادر بیهقی). تقدیم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
دلیر گردانیدن. شجاع کردن. قویدل ساختن: تجسیر، دلاور گردانیدن کسی را. (از منتهی الارب). رجوع به دلاور شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کو کَ دَ)
تکذیب کردن. افک. (دهار) :
مگردان دروغ آنچه گوید (سلطان) سخن
وز آنچت بپرسد نهان زو مکن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ خوَرْ / خُر دَ)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ کَ دَ)
روا کردن. رجوع به روا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ مانْ نِ تَ)
دفن کردن. دفن نمودن. بخاک سپردن: اضلال، مرده را دفن گردانیدن. (دهار). و رجوع به دفن و دفن کردن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ ءْ)
پیر کردن. اکماء. قنسره. اشابه. سفال. سفول. اکویداد. (منتهی الارب) :
گرد رنج و غم که بر مردم رسد
زودتر می پیر گردد مرد شاب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ وَ دَ)
شاد کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ تَ)
خوار کردن. بی اعتبار گردانیدن. پست گردانیدن. تخذیل. ارغام. (یادداشت بخط مؤلف) ، هلاک گردانیدن. نابود کردن. از بین بردن. تعثیر. اعثار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ریزه ریزه کردن. خوردکردن. خرد کردن، له کردن. خرد کردن
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ دَ)
پرنمک کردن. (فرهنگ فارسی معین) : املاح، شور گردانیدن طعام را. (منتهی الارب) ، ایجاد آشوب و فتنه کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
کور کردن. نابینا ساختن. و رجوع به کور کردن شود، انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن: و کاریزها انباشتن و چشمه های آب را کور گردانیدن و دزها و شهرها و دیوارها کندن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 38). و رجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شور گردانیدن
تصویر شور گردانیدن
پر نمک کردن، ایجاد فتنه و آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی گردانیدن
تصویر قوی گردانیدن
نیرومندکردن، استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیر کردن کهن سال ساختن: گرد رنج و غم که بر مردم رسد زودتر می پیر گردد مرد شاب. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار